اولین تکان های گل گلم
اولین حرکت های قشنگتو که حس می کردم باورم نمیشد تو باشی..ولی کم کم که بزرگ تر شدی و شدت لگدهاتم بیشتر شد مطمئن تر میشدم...مخصوصا صبح ها که من به علت اینکه شبها خوب خوابم نمیبرد دلم می خواست بخوابم ولی تو گرسنه بودی و شروع می کردی تند تند لگد زدن تا من بیدار بشم و غذا بخورم و غذاها به تو برسه عزیزززم...با وجود سختی بیدار شدن ولی ذوق لگد زدنات ارزشش برام یه دنیا بود...دیگه حالت تهوعم بهتر بود و داشتم از حضور تو حسابی لذت میبردم...
بابایی همم از همون اولا میومد دست میذاشت روی شکمم تا حست کنه...همش دلش میخواد بیای تا ببردت نمایشگاه ماشینشون و تو حسابی تو ماشینا واسه خودت کیف کنی ...قرار بود بعد از بارداری من دیگه یواش تر رانندگی کنه ولی بازم فرقی نکرده و هنوز تند و تیز میرونه...تازه به افتخار تو یکبار هم ترمز دستی کشید و منو حسابی ترسوند... بعدشم میگه بچم باید قوی بار بیاد خلاصه عزیزم قراره کیمیا تا اوایل دی ماه دنیا بیاد و همه منتظر کیمیا هستیم...حتی تو کوچولوی من
با اجازت منم بخاطر شرایطم و سلامتی تو از خیلی کارا منع شدم
مثلا اولیش این که داشتم ساخت جعبه های کادوویی رو یاد می گرفتم که بابایی بخاطر بوی چسب دیگه نذاشت کار کنم
راستی انو یادم رفت بگم ما قبل از حضور تو یه مهمون کوچولو تو خونه داشتیم که بابایی واسه من با کلی سوپرایز خریده بود ولی تا فهمیدیم که تو قراره بیای هانی کوچولو رو فرستادیم تا بره خونشون...دلم خیلی براش تنگ میشه... ولی تو ارزشت از همه دنیا برام بیشتره اینم عکسش
از همه چیز مهم تر و سخت تر برای من اینه که نتونم رانندگی کنم...چون من خودم همه کارامو میکردم و نیاز به ماشین داشتم ولی اینقدر بابایی دعوام کرد و نگران بود که کم کم رانندگی رو گذاشتم کنار تا موقعی که گل پسرم بیاد پییشم و باهم بریم ددر..