آرمین جوجوی عسلی ما

اولین تکان های گل گلم

1393/10/1 20:49
نویسنده : مامان مرضیه
157 بازدید
اشتراک گذاری

اولین حرکت های قشنگتو که حس می کردم باورم نمیشد تو باشی..ولی کم کم که بزرگ تر شدی و شدت لگدهاتم بیشتر شد مطمئن تر میشدم...مخصوصا صبح ها که من به علت اینکه شبها خوب خوابم نمیبرد دلم می خواست بخوابم ولی تو گرسنه بودی niniweblog.comو شروع می کردی تند تند لگد زدن تا من بیدار بشم و غذا بخورم و غذاها به تو برسه عزیزززم...niniweblog.comبا وجود سختی بیدار شدن ولی ذوق لگد زدنات ارزشش برام یه دنیا بود...niniweblog.comدیگه حالت تهوعم بهتر بود و داشتم از حضور تو حسابی لذت میبردم...niniweblog.com

بابایی همم از همون اولا میومد دست میذاشت روی شکمم تا حست کنه...همش دلش میخواد بیای تا ببردت نمایشگاه ماشینشون و تو حسابی تو ماشینا واسه خودت کیف کنیniniweblog.com ...قرار بود بعد از بارداری من دیگه یواش تر رانندگی کنه ولی بازم فرقی نکرده و هنوز تند و تیز میرونه...تازه به افتخار تو یکبار هم ترمز دستی کشید و منو حسابی ترسوند...niniweblog.com بعدشم میگه بچم باید قوی بار بیادniniweblog.com خلاصه عزیزم قراره کیمیا تا اوایل دی ماه دنیا بیاد و همه منتظر کیمیا هستیم...حتی تو کوچولوی منniniweblog.com

با اجازت منم بخاطر شرایطم و سلامتی تو از خیلی کارا منع شدم

مثلا اولیش این که داشتم ساخت جعبه های کادوویی رو یاد می گرفتم که بابایی بخاطر بوی چسب دیگه نذاشت کار کنمniniweblog.com

راستی انو یادم رفت بگم ما قبل از حضور تو یه مهمون کوچولو تو خونه داشتیم که بابایی واسه من با کلی سوپرایز خریده بود ولی تا فهمیدیم که تو قراره بیای هانی کوچولو رو فرستادیم تا بره خونشون...دلم خیلی براش تنگ میشه...niniweblog.com ولی تو ارزشت از همه دنیا برام بیشترهniniweblog.com اینم عکسش

از همه چیز مهم تر و سخت تر برای من اینه که نتونم رانندگی کنم...چون من خودم همه کارامو میکردم و نیاز به ماشین داشتم ولی اینقدر بابایی دعوام کرد و نگران بودniniweblog.com که کم کم رانندگی رو گذاشتم کنار تا موقعی که گل پسرم بیاد پییشم و باهم بریم ددر..niniweblog.com

من رانندگیو خیلی دوس دالم...

 

پسندها (1)

نظرات (1)

خاله الهام
18 اسفند 93 23:28
سلام سلام سلام عزیز دل خاله من خاله الهام هستم امشب وقتی مامانت در مورد وبلاگت بهم گفت و اومدم خاطرات خوشگلشو خوندم کلی یادم افتاد به روز اولی که گفت داری خاله میشی فکر میکنم 9 شهریور بود. وای اون روز خیلی زیاد خوشحال شدم حس خاله بودن خیلی عالیه من که از الان کلی منتظرتم که بغلت کنم و کلی باهات بازی کنم و نازت کنم دیگه برسه به مامانی و بابایی خوبت ایشالله به سلامتی و خوبی به دنیا بیای و حس خاله بودن از نزدیک لمس کنم خیلی خیلی زیاد دوستت دارم
مامان مرضیه
پاسخ
مرسی خاله الهام ..ایشالله میام کلی اذیتت میکنم خاله جون