آرمین جوجوی عسلی ما

دوری بابایی

1393/12/15 19:20
نویسنده : مامان مرضیه
148 بازدید
اشتراک گذاری

بابایی از اواسط بهمن دوباره کلاسهاش شروع شد و این سری دیگه مجبور بود از شنبه تا سه شنبه ما رو تنها بذاره و یاسوج بمونه ...niniweblog.comخیلی خیلی سخت بود مامانی...هر هفته شنبه صبح که میخواست بره هممون دلمون می گرفت و بعد هم که تا سه شنبه به سختی می گذروندیم و آخر هفته که بابایی میومد باز باید چهارشنبه و پنج شنبه از صبح تا شب میرفت سر کار... niniweblog.com  خلاصه  برای هممون خیلی سخت بود مامانی... niniweblog.comدو سه هفته اول که بابایی رفت مامان جون و بابا جون هم اصفهان و کازرون کار داشتن و من تنها بودم ..خاله پریسا و عمو مهدی میومدن پیشمون میموندن که ما تنها نباشیم... niniweblog.com عصرها هم همش من تو ماشین  خاله پریسات میرفتم می گشتم تا حوصلم سر نره...niniweblog.com و حسابی خالت سرمونو گرم میکرد تا بابایی زودی بیاد... niniweblog.comبعدش هم دیگه مامان جون و باباجون شیراز میموندن که پیش ما باشن وتنها نباشیم...niniweblog.comمامان فری هم که مشغول مدرسه بود ولی می رفتیم برات خرید هاتو میکردیم و سرویس خواب میدیدیم با هم...niniweblog.com عمه مریم حسابی مشغول کیمیا بود و وقت سر خاروندن هم نداشت... niniweblog.com اونم ترم آخر دانشگاهش بود و به سختی کلاسهاش رو میرفت...خاله نوشین هم توی بهمن آمد ایران و برات کلی لباس و وسایل قشنگ آورد که سیسمونیتو کامل کرد که عکساشو برات بعدا که توی سرویس خوابت چیدیم میزارم عزیزم...niniweblog.com خلاصه تا اواسط اسفند این برنامه ما بود جیگر مامانniniweblog.com

پسندها (2)

نظرات (0)